جدول جو
جدول جو

معنی بیش فروش - جستجوی لغت در جدول جو

بیش فروش
(اَ وَ)
گرانفروش. (ناظم الاطباء). مقابل ارزان فروش، پاک فروش. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

فروختن کالایی که هنوز حاضر و موجود نیست و فروشنده پولی می گیرد که بعد آن را تحویل بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی فروغ
تصویر بی فروغ
بی روشنی، بی پرتو، آنچه جلوه و رونقی ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از می فروش
تصویر می فروش
باده فروش، شراب فروش
فرهنگ فارسی عمید
(فُ)
عمل پیش فروش
لغت نامه دهخدا
(زِ / زَ عَ)
کسی که یخ می فروشد. (ناظم الاطباء). جماد. (منتهی الارب). جمدی ّ. یخی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ)
می فروشنده. شرابی. نبّاذ. باده فروش. شراب فروش. خمرفروش. (یادداشت مؤلف). باده فروش. (آنندراج). جدّاد. تاجر. دهقان. (منتهی الارب). خمار. (منتهی الارب) (دهار). سبّاء. (منتهی الارب) :
می فروش اندر خرابات ایمن است امروز و من
پیش محراب اندرم با بیم و ترس و با هرب.
ناصرخسرو.
مصحفی در بر حمایل داشتم
می فروشی از دکان بیرون فتاد.
خاقانی.
چو می در سفالینۀ می فروش
ز ریحان و ریحانی آمد به جوش.
نظامی.
ساقی اگر باده ازین خم دهد
خرقۀ صوفی ببرد می فروش.
سعدی.
تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت
همت دراین عمل طلب از می فروش کن.
حافظ.
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
کز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش.
حافظ.
قراری کرده ام با می فروشان
که روز غم بجز ساغر نگیرم.
حافظ.
- امثال:
غم که پیر عقل تدبیرش به مردن می کند
می فروشش چاره در یک آب خوردن می کند.
؟ (از امثال وحکم دهخدا).
، می گون. سرخ:
مهش مشکسای و شکر می فروش
دو نرگس کمانکش دو گل درعپوش.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
جانوری است مانند موش و در زیر بوتۀ بیش میباشد و آن را میخورد، و منه المثل: اعجب من فارهالبیش تتغذی بالسموم و تعیش، فارهالبیش، (منتهی الارب)، گویند گوشت او تریاق بیش است یعنی دفع ضرر بیش میکند، (برهان)، رجوع به مخزن الادویه و ترجمه صیدنۀ بیرونی و مفردات داود ضریر انطاکی ص 91 و تحفۀ حکیم مؤمن و بیش شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
مرکّب از: بی + فروغ، بی پرتو.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ کُ نَ دَ / دِ)
شیشه فروشنده. آنکه فروختن شیشه پیشه دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ اُ دَ / دِ)
که دین را در برابر دنیا بفروشد و از دست دهد:
نباشند شاهان مادین فروش
بفرمان دارنده دارند گوش.
فردوسی.
بفرمان یزدان نهاده دو گوش
ازیشان نباشد کسی دین فروش.
فردوسی.
که ای زرق سجادۀ دلق پوش
سیه کار دنیاخر دین فروش.
سعدی.
- دین فروشان، یعنی اصحاب ریا. (شرفنامۀ منیری) :
دین فروشان را ببوی زلف او
طیلسان در وجه زنار آمده ست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ ر)
که پیه فروشد. شحام. شاحم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
زیّات. (دهار). فروشندۀ زیت. فروشندۀ روغن زیتون. رجوع به زیّات و زیت و زیتون شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
کسی که خیک می فروشد. زقّاق. (دهار)
لغت نامه دهخدا
بلیطفروش. که بلیت فروشد
لغت نامه دهخدا
(فُ)
دهی از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. واقع در 8 هزارگزی شمال قدمگاه. کوهستانی، معتدل، دارای 407 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالروو کوهستانی صعب العبور است. اسد آباد زبرخان جزو همین ده احصاء شده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
عطرفروش. (ناظم الاطباء). عطار. دارمی. (تفلیسی) ، دارای بوی بسیار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بار فروش
تصویر بار فروش
آنکه در میدانی واسطه فروش میوه و خواروبار و دیگر محصولات باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش فروشی
تصویر پیش فروشی
عمل پیش فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ فروش
تصویر یخ فروش
کسی که یخ می فروشد فروشنده یخ
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه می فروشد باده فروش: هرگز بیمن عاطفت پیر می فروش ساغرتهی نشد زمی صاف روشنم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیه فروش
تصویر پیه فروش
آنکه پیه بفروش رساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر فروش
تصویر شیر فروش
کسی که شغلش فروختن شیر است لبنیاتی
فرهنگ لغت هوشیار
جعبه ای بشکل مکعب مستطیل که ارابه چی با درشکه چی بر آن نشیند و ارابه یا درشکه را براند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو فروش
تصویر بو فروش
عطار، مشک فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرش فروش
تصویر فرش فروش
بوبفروش آنکه انواع فرش و قالی فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
فروختن مال یا غله قبل از مهیا شدن بهاستدن پیش از تحویل مال یا غله، آنکه قبل از موعد مقرر و تهیه شدن جنس بها ستاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش فروش
تصویر پیش فروش
((فُ))
فروختن مال یا غله قبل از مهیا شدن، دریافت پول پیش از تحویل مال یا غله
فرهنگ فارسی معین
کم نور، تیره وتار، تاریک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خراباتی، خمار، شراب فروش، میخانه دار، میخانه چی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام قدیمی شهر بابل
فرهنگ گویش مازندرانی